« ناگفته هایی از درون خودمهمسفر »

  گاه گاهی یادمان میرود کجای زندگی هستیم و درد بدتر اینکه یادمان میرود خدا کجاست؟! با اینکه بارها از قولش خواندیم «هُو مَعَکُم أینما کُنتم…»

   و‌ چه خوب که خدا از ما یادش نرفته و نمیرود چه خوب به ما یادآور شده « فَاذکُروني أذکُرکم…» چه خدای خوبی داریم با اینکه ما گاهی یادش نمیکنیم و فراموشش میکنیم حواسش به ما هست هر لحظه دست ما را گرفته و رها نمیکند ولی ما در شلوغی این دنیای وانفسا دستش را حس نمیکنیم گاهی یادمان نیست دستمان در دست خداست و برای اینکه حواسمان به دست خدا باشد گاهی دستمان را کمی محکمتر میفشارد و ما فقط دردی را حس میکنیم غافل از اینکه خدا میخواهد ما حواسمان به او باشد…

  خدایا در غوغای این دنیا که ما گاه گاهی یادمان به تو نیست کمی دستمان را محکم تر بگیر کمی در گوشمان زمزمه کن زمزمه ی «و أنّ هذا صِراطي مُستقیماً فَاتَّبِعُوه…» تا دستت را رها نکنیم و در مسیر گم نشویم.

   یکشنبه 14 شهریور 1400


فرم در حال بارگذاری ...

اردیبهشت 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        
جستجو